ای مرگ بیا مرا رها کن
از این شب سرد و بی تحمل
دیری است که در تمام شبهام
گمگشته و سر گشته و تنهام
تاریکی چشم دل و روحم
دردی شده بر تمام دردم
من کودکی از تبار محنت
در یک قفسی به نام دنیا
بر دست و تنم چه زخم هاییست
از دیو سیاه بی کسی ها
شب مرگ من سیاه بخت است
پر گشته ز آه من و بختم
من یک طرف و بخت مخالف
من منتظر و بخت رمنده
ای مرگ کنون که هوشیاری
یادی ز من ضعیف هم کن
ای مرگ نباشد از مروت
دوری ز ضعیف بی توکل
گر شوق به مرگمن نمی بود
این یاد مکرر از چه رو بود
من مانده ام و درد شبانه
ای مرگبیا کمی کمک کن
محمد رضا باغبانی
۹۸۱۱۱۷
درباره این سایت